پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : امید توانا
به رفیقم میگم چطوری عوضی!

میگه خفه شو دیوس لاشی فحش نده زشته!
:|




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:2 ::  نويسنده : امید توانا
یارو مداحه تو تلویزیون میگه: انشاالله امشب هر چی از خدا میخواید،اباالفضل بهتون بده!!!!!!
خدا :|
اباالفضل :|
آرمان های امام راحل :|
مقام معظم رهبری :|
شیطان رجیم!! :|
خو لامصب تو بچه بودی از مامانت شیر میخواستی ، بعد منتظر بودی بابات بهت بده؟؟؟؟؟؟




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : امید توانا
 
 
 
 
نابینا: مگر شرط نکردیم از گیلاسهای این سبد یکی یکی بخوریم ؟
بینا : آره
نابینا : پس تو با چه عُذری سه تا سه تا می خوری ؟
بینا : تو واقعا" نابینایی ؟!
نابینا : مادرزاد!
بینا : پس چطور فهمیدی من سه تا سه تا می خورم ؟!
نابینا : واسه این که من دو تا دو تا می خورم و تو معترض نمیشی:.




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : امید توانا
 
ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، 
ﭼﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﯾﺎ ﺁﻭﺍﺭﻩ ی خیابونایی، بخاره ﺗﻮﯼ ﻫﻮﺍ ، ﻣﺎﻟﻪ ﺩﻫﻨﺘﻪ ﯾﺎ ﺩﻭﺩ سیگارﻩ، ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﺕ ﺍﺷﮑﻪ ﯾﺎ ﺩﻭﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ...




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : امید توانا
 
 
مشکلات راه مدرسه , در روز های بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم .




نظرات (1)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : امید توانا
آیا از صبح تا شب در اینترنت علاف هستید؟
آیا هر روز شما مثل روزهاى دیگر است؟
آیا تو خونه کپک زدین یا کف کرده اید؟
.
.
.
.
.
.
.
ما هیچ پیشنهادى براى شما نداریم!!
خدا شاهده ما هم مثل شماییم :)))
تنها هنرمون شاد کردن شما دوستانه




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : امید توانا
امروز کسی از من پرسید چند سال داری گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم کودکی چند ساله ام...




نظرات (1)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : امید توانا
مراحل زندگیه من و ترس از اشخاص :
دو سالگی : عباس اقا قصاب :|
چهار سالگی : نمکی :|
شش سالگی: بچه دزد :|
...پانزده سالگی : تاریکی :|
هفده سالگی : جن :|
بیست و دو سالگی : تموم شدن حجم اینترنت :))




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : امید توانا


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : امید توانا
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮﻡ !!!......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻛﻪ ﺑـﻌﻀــﯽ ﻭﻗﺘـــﺎ ﺷـﺒـﺎ ﻧــﻮﺭﺵ ﻧﻤﻴﺬﺍﺭﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺭﺍﺣـﺖ
ﺑـﺨـﻮﺍﺑــﻦ ....




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : امید توانا
 


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:55 ::  نويسنده : امید توانا
قطاری سوی خدا می‌رفت و همه ی مردم سوار شدن. اما وقتی به بهشت رسیدند همگی پیاده شدند و فراموش کردند که مقصد خدا بود، نه بهشت!


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : امید توانا



نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : امید توانا
مامانه به بچه هه می گه :
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
می دونم شیطون گولت زد موهای خواهرتو کشیدی !!!!
بچه هه می گه : آره ولی لگدی که زدم تو شیکمش ابتکار خودم بود ...




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : امید توانا

 


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : امید توانا
یادت هســت مادر؟

اسـم قاشــق را گذاشتـی قـطار، هواپیمـا، كشتـی ؛ تا یـك لقمـه بیشتـر بخـورم

یـادت هــست؟

شــدی خـلبـان، ملـوان، لوكوموتیـوران
مـی گفتـی بخـور تا بـزرگ بشـی
آقـا شیـره بشـی
و مـن عـادت كـردم
كـه هـر چیزی را بـدون اینكـه دوسـت داشتـه باشـم قـورت بدهـم...
حتـی بغـض های نترکیـده ام را...




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:53 ::  نويسنده : امید توانا
 
ای کاش رفاقت آدما مثل رفاقت چشم و دست بود!!! وقتی دست زخمی میشد چشم گریه میکرد و وقتی چشم گریه میکرد دست اشکارو پاک میکرد..




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : امید توانا
در زبان انگلیسی واژه های
FriEND (دوست)
BoyfriEND (دوست پسر)
GirlfriEND (دوست دختر)
 
 
BestFriEND (بهترین دوست)
همگی سه حرف END (خاتمه) را بهمراه دارند.
اما کلمه FamILY (خانواده) سه حرف ILY را دارد که همان مخفف "I Love You" می باشد
و جالب است بدانید :
FAMILY= Father And Mother I Love You




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:51 ::  نويسنده : امید توانا
خداوندا ...
.
.
.
.
....
.
.
.
.
.
.
.
.
زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است.




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : امید توانا


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : امید توانا
 
 
 
 
گرگها هرگز گریه نمیکنند ، اما گاهی چنان "دلتنگ" میشوند که برفراز بلندترین قله ى کوه ، دردناکترین زوزه ها را میکشند




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:48 ::  نويسنده : امید توانا

دیشب پشه خندید و گفت:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آخرش كه چى؟ تا صبح كه نمى تونى سرت رو زیر پتو نگه دارى!
من :|
پتو 
پشه



نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : امید توانا
 
 
ماشاالاه حریم سلطان دیگه حریم نیست.. ......

خونه تیمیه :-|




نظرات (1)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : امید توانا

ایها الناس ، عشق یعنی چه؟

دختری گفت

: اولش رویا

آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج

پینه و ز خم و تاول كف دست

پدرش گفت: بچه ساكت باش

بی ادب ، این به تو نیامده است

رهروی گفت: كوچه ای بن بست

سالكی گفت: راه پر خم و پیچ

در كلاس سخن معلم گفت:

عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است

تاجری گفت : عشق كیلو چند؟

مفلسی گفت: عشق، پركردن

شكم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یك كمی احساس

مثل احساس گل به پروانه

عاشقی گفت: خانمان سوز است

بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا: گناه بی بخشش

واعظی گفت : واژه بی معناست

زاهدی گفت: طوق شیطان است

محتسب گفت: منكر عظما است

قاضی شهر عشق فرمود

حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است

پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است

یعنی آواز آن ز دور خوشست

دیگری گفت: از آن بپرهیزید

یعنی از دور كن بر آتش دست

چون كه بالا گرفت بحث و جدل

بین آن قیل و قال من دیدم

طفل معصوم با خودش می گفت:

من فقط یك سوال پرسیدم


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:44 ::  نويسنده : امید توانا
سره سطر بنویس:
پسران: کراک وتریاک
دختران: شیشه و هرزگی
مادران :دق مرگی ...
پدران: سگ دو برای نان
بنویس... ... ... ...
بابا، نای نان دادن ندارد
بابا، کار ندارد
بنویس:بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد
بنویس :تلاش بی ثمر
آن مرد با الگانس امد
آن مرد باتوم دارد
باتوم درد دارد
درد من برای ان مرد حال دارد
ببخشید
بنویس: درد من برای ان مرد نان دارد
صاحب خانه بابا را جواب کرد
حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود
بابا پول قبض اب ندارد
نقطه سر سطر بنویس در انتها:
بابا دارد دارش را میسازد..


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : امید توانا
چقدر اذیت میشوم....
هنگامیکه....
با سیگاری در دست....
در میان انبوه جمیت ...
تنهایی قدم میزنم...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
و از پشت دود غلیظ سیگارم...
...نگاهی حسرت بار...
به آنها می کنم...
و....
هزاران بار ...
روحم بدتر از...
سیگارم به آتش کشیده میشود...
نوعی حقارت را در چشمانشان میخوانم...
گویی میخواهند...
به من بفهمانن...
که تا چه اندازه خوشبختند...
و اینکه...
تنها سهم من از دنیا...
همین سیگار است...
 
 
 


نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:40 ::  نويسنده : امید توانا

به سلامتــــی کسی‌ که وقتی‌ بغلــــش کردم تمام تنــــم لرزید ;


نه واسه خوشحالـــی ... یا واسه عشــــق بازی


...


واسه ترس از فــــردای بدون اون




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : امید توانا

هستند کسایی که از شدت دلتنگی به کما رفته اند !

حرف میزنند

راه میروند

نفس میکشند

اما چیزی حس نمیکنند !

هیچ چیز

فقط فکر...و فکر میکنند

 




نظرات (0)
پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : امید توانا


صداي در زدن آمد

زن در را باز کرد و مردي با چهره خسته اما خندان وارد شد
مرد: سلام ، سحر برگشته؟
زن : نه هنوز مدرسه ست.چي شده؟
مرد: براش از شهر اون لباسي رو که قول داده بودم خريدم
زن لبخندي از سر رضايت زد و مرد را درآغوش گرفت : حتما خيلي خوشحال ميشه
مرد که بىقرار ديدن دخترش در لباس نو بود آهسته گفت: خدا هيچ مردي رو شرمنده زن و بچه نکنه، بهش خيلي وقت بود قول داده بودم
زن : ايشالا، تو که هميشه سرت بلند باشه، هوا سرده بريم تو بشينيم تا برات چايي بريزم
مرد: ببين سحر چي دوست داره امشب همونو درست كن تا ديگه خيلي خوشحال بشه...
زن که مشغول شستن استکان بود پرسيد: امروز خبري بود؟
مرد: نه، اما تو راه همش داشتم فکر ميکردم آخه بعضي آدمها ماشينهايي سوار ميشن که لاستيکاش تمام سرمايه ي من مي ارزه
زن استکان چايي را به دست مرد داد وگفت : سرمايه ي تو سحره...
مرد لبخندي زد که در همين لحظه صداي در بلند شد و کسي مکرر فرياد کرد: سيداحمد بدو... سيد احمد
بدو مدرسه آتيش گرفته ...
بچه ها سوختن...



نظرات (0)
چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : امید توانا

چه سخت است نیمه گم شده ات را کامل بیابی...



نظرات (0)
عشق ممنوع


درباره وبلاگ

عشق فراموش کردن نیست ،بخشیدن است گوش کردن نیست ، درک کردن است دیدن نیست ، احساس کردن است جا زدن و کنار کشیدن نیست صبر کردن و ادامه دادن است حتی تنها . . .
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق ممنوع و آدرس nolovehas.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 1065
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 1266
بازدید کل : 236704
تعداد مطالب : 875
تعداد نظرات : 88
تعداد آنلاین : 1

Code Center


يک عدد بين 1 تا 63 انتخاب کنيد، من قادرم با 6 بار حدس زدن ذهن شمارو بخونم!!!